سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنى امیه را مهلتى است که در آن مى‏تازند ، هر چند خود میان خود اختلاف اندازند . سپس کفتارها بر آنان دهن گشایند و مغلوبشان نمایند [ و مرود مفعل است از « ارواد » و آن مهلت و فرصت دادن است ، و این از فصیح‏ترین و غریبترین کلام است . گویى امام ( ع ) مهلتى را که آنان دارند به مسابقت جاى ، همانند فرموده است که براى رسیدن به پایان مى‏تازند و چون به نهایتش رسیدند رشته نظم آنان از هم مى‏گسلد . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :1
کل بازدید :48389
تعداد کل یاداشته ها : 77
103/9/9
7:23 ع

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم.


طنز ،
  
  

دیدم به خواب حافظ

نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس 

گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى

گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏

گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟  
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز  
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده

گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره

گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل  
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا 

گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى  
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏

گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى


طنز ،
  
  

نظرت دانشجویان رشته های مختلف در مورد سوسک

 

 

نظرات جمعی از دانشجویان ساکن در یک خوابگاه دانشجویی در مورد سوسک :
دانشجوی حقوق : با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد !
دانشجوی جغرافیا : مکان ، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست !
دانشجوی مهندسی : شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن ، به رویش می رود و افتتاحش می کند !
دانشجوی پزشکی : تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود !
دانشجوی مدیریت : با آن جثه کوچک ، آنچنان خانواده پر جمعیتش را مدیریت و اداره می کند که انگار مدیر بودن باید در خون هر کس باشد و درس خواندن بی فایده است !
دانشجوی زبان و ادبیات فارسی : او هیچوقت حرفی نمی زند ولی با سکوتش هزاران حرف را به من می آموزد !
دانشجوی روانشناسی : درون گرا ، خجالتی ، کم حرف ، یک شخصیت منحصر به فرد !
دانشجوی علوم سیاسی : به هیچ دسته و گروهی وابسته نیست ، تک و تنها برای هدفش تلاش می کند !
دانشجوی برق : وقتی روشنایی و خاموشی در نحوه حرکت او بی تاثیر است من را متوجه نیرویی فراتر از برق می کند !
دانشجوی کامپیوتر : مغز کوچک او با آن همه ذخایر اطلاعاتی بسیار پیشرفته تر از فلش 32 گیگ است !

 

 

بقیه رشته ها در ادامه مطلب

 

ادامه مطلب...

طنز ،
  
  

طنز: راهنمای مشاغل

 

حسابدار:
کسی است که قیمت هر چیز را می‌داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی‌داند

بانکدار:
کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می‌دهد و درست تا باران شروع می‌شود آن را می خواهد

مشاور:
کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است

سیاستمدار:
کسی است که می‌تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید

اقتصاددان:
کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش‌بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد

روزنامه‌نگار:
کسی است که 50% از وقتش به نگفتن چیزهایی که می‌داند می‌گذرد و 50% بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی‌داند

ریاضی‌دان:
مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می‌گردد که آنجا نیست

هنرمند مدرن:
کسی است که رنگ را بر روی بوم می‌پاشد و با پارچه‌ای آن را بهم می‌زند و سپس پارچه را می‌فروشد

فیلسوف:
کسی است که برای عده‌ای که خوابند حرف می‌زند

استاد:
کسی است که کاری ندارد، ولی حداقل می‌داند چرا؟

روانشناس:
کسی است که از شما پول می‌گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می‌پرسد

معلم مدرسه:
کسی است که عادت کرده فکر کند که بچه‌ها را دوست دارد

جامعه‌شناس:
کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می‌شود و همه مردم به آن نگاه می‌کنند، او به مردم نگاه می‌کند

برنامه‌نویس:
کسی است که مشکلی که از وجودش بی‌خبر بودید را به روشی که نمی‌فهمید حل می‌کند


طنز ،