جک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ??? دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل
بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ جک
آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
جک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم..»
جک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
مزرعهدار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»
جک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»
جک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»
یک ماه بعد مزرعهدار جک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»
جک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش. ??? تا بلیت ? دلاری فروختم و 998 دلار سود کردم.»
مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
جک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ? دلارش رو پس دادم.»
همیشه در هر شکستی یک فرصت جهت بهرهبرداری هست.